نوروز در شاهنامه
همه ساله بخت تو پیروز باد
همه روزگار تو نوروز باد
یکی از منابع در دست که پيدايش و تسميه نوروز را از آن، برمی گیرند، شاهنامه ی حکیم پاکزاد توس است که به نقل از مرحوم دهخدا، وی داستان پدید آمدن نوروز را در زمان پادشاهي جمشيد می داند. فردوسی به نوبه خود این داستان را از خداي نامک و ديگر کتب و رسايل پهلوي برگرفته است. از اين داستان ها برمي آيد که نوروز به معني روز نو و تازه است، يعني روزي که سال نو بدان آغاز می شود:
به فر کياني يکي تخت ساخت چه مايه بدو گوهر اندرنشاخت
که چون خواستي ديو برداشتي ز هامون به گردون برافراشتي
چو خورشيد تابان ميان هوا نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد برِ تخت اوي فرومانده از فره بخت اوي
به جمشيد بر گوهر افشاندند مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فَرْوَدين برآسوده از رنج تن دل ز کين
بزرگان به شادي بياراستند مي و جام و رامشگران خواستند
چنين روز فرخ از آن روزگار بمانده از آن خسروان يادگار.
حکیم توس آنجا که از آفرینش خورشید سخن می گوید، دریغش می آید از نوروز یاد نکند:
ز یاقوت سرخست چرخ کبود نه از آب و گرد و نه از باد و دود
به چندین فروغ و به چندین چراغ بیاراسته چون به نوروز باغ
روان اندرو گوهر دلفروز کزو روشنایی گرفتست روز
ز خاور برآید سوی باختر نباشد ازین یک روش راستتر
ایا آنکه تو آفتابی همی چه بودت که بر من نتابی همی
او، مطلق روز و صبحگاه را نوروز فرض کرده است
دلم بر همه کام پیروز کرد که بر من شب تیره نوروز کرد
چنانکه در داستان رستم و اسفندیار، جمله دعایش نیز همین است:
همه دشمنان از تو پر بیم باد دل بدسگالان به دو نیم باد
همه ساله بخت تو پیروز باد شبان سیه بر تو نوروز باد
چو بشنید گفتارش اسفندیار فرود آمد از بارهٔ نامدار
در داستان بیژن و منیژه، کیخسرو از گیو می خواهد به جستجوی بیژن بپردازد و اگر از بیژن آگاهی نیافتند، بردباری کرده تا ماه فروردین آید، تا با جام گیتی نما او را بیابند:
به گیو آنگهی گفت بازآر هوش بجویش بهر جای و هر سو بکوش
من اکنون ز هر سو فراوان سپاه فرستم بجویم بهر جا نگاه
ز بیژن مگر آگهی یاب ما بدین کار هشیار بشتاب ما
وگر دیر یابیم زو آگهی تو جای خرد را مگردان تهی
بمان تا بیاید مه فرودین که بفروزد اندر جهان هور دین
بدانگه که بر گل نشاندت باد چو بر سر همی گل فشاندت باد
زمین چادر سبز در پوشدا هوا بر گلان زار بخروشدا
بهرسو شود پاک فرمان ما پرستش که فرمود یزدان ما
بخواهم من آن جام گیتی نمای شوم پیش یزدان بباشم بپای
کجا هفت کشور بدو اندرا ببینم بر و بوم هر کشورا
و چون کنکاش آنان بی نتیجه ماند، جام گیتی نما را خواست:
همه شهر ارمان و تورانیان سپردند و نامد ز بیژن نشان
چو نوروز فرخ فراز آمدش بدان جام روشن نیاز آمدش
همچنین از زبان دارا به اسکندر می خوانیم که دور نیست، از حاصل هم پیوندی او با روشنک، فرزندی به دنیا آید که آئین زرتشت را می آراید و و جشن های سده و نوروز را پاس می دارد :
بیاراید این آتش زردهشت بگیرد همان زند و استا به مشت
نگه دارد این فال جشن سده همان فر نوروز و آتشکده
همان اورمزد و مه و روز مهر بشوید به آب خرد جان و چهر
کند تازه آیین لهراسپی بماند کیی دین گشتاسپی
مهان را به مه دارد و که به که بود دین فروزنده و روزبه
و وقتی ایزد، اردشیر را نبیره ای می دهد، او شادمانه بخشش و دهش های فروان می کند. حکیم توس از ایوانی در سرای پادشاه یاد می کند، که نامش نوروز بوده و برای پاس داشت این لطف ایزدی، اردشیر، آتشکده و ایوان نوروز و کاخ سده را می آراید:
بیاراست زرین یکی زیرگاه یکی طوق فرمود و زرین کلاه
سر خرد کودک بیاراستند بس از گنج در و گهر خواستند
همی ریخت تا شد سرش ناپدید تنش را نیا زان میان برکشید
بسی زر و گوهر به درویش داد خردمند را خواسته بیش داد
به دیبا بیاراست آتشکده هم ایوان نوروز و کاخ سده
یکی بزمگه ساخت با مهتران نشستند هرجای رامشگران
هرچند بهرام گور به فرمان پدر (یزدگرد) نمی توانست او را ببیند لیکن در اوان جشن نوروز و جشن سده – که وضع ویژه داشته – او توانست به پیشگاه پدر رود.
به ایوان همی بود خسته جگر ندید اندر آن سال روی پدر
مگر روز نوروز و جشن سده که او پیش رفتی میان رده
و نیز هرگاه سخن از وصف اسب آ زموده است، همو اسبی را می گزیند که در نوروز با باد یار باشد:
بدو گفت بهرام کای نیکنام به نیکیت بادا همه ساله کام
من اسپ آن گزینم که اندر نشیب بتازم نه بینم عنان از رکیب
چو با تگ چنان پایدارش کنم به نوروز با باد یارش کنم
وگر آزموده نباشد ستور نشاید به تندی برو کرد زور
در داستان بهرام گور آنجا که خراج مردم بخشیده می شود و آرامش و آسودگی و شادمانی همه ی ایران زمین را فرا می گیرد و ایرانیان برای نیایش به آتشکده و برای سپاسگزاری به بارگاه شاه می روند، دیگربار به همین ایوان، اشاره می شود
ببخشید و دیوان بر آتش نهاد همه شهر ایران بدو گشت شاد
چو آگاه شد زان سخن هرکسی همی آفرین خواند هرکس بسی
برفتند یکسر به آتشکده به ایوان نوروز و جشن سده
همی مشک بر آتش افشاندند به بهرام بر آفرین خواندند
همچنین آنگاه که بهرام گور بر خاقان پیروز می شود، پیش از رهسپاری به آذرآبادگان به ساختن ( شاید بازسازی) آتشکده جای نوروز و جشن سده می پردازد:
چو شد ساخته کار آتشکده همان جای نوروز و جشن سده
بیامد سوی آذرآبادگان خود و نامداران و آزادگان
پرستندگان پیش آذر شدند همه موبدان دست بر سر شدند
و در دوران پادشاهی قباد، نیز وی پس از فتح مندیا و فارقین، برای مردمش آتشکده ی بزرگی برای نوروز و جشن سده بنا می کند و به مغلوبین آیین زرتشت می آموزد:
همیکرد زان بوم و بر خارستان ازو خواست زنهار دو شارستان
یکی مندیا و دگر فارقین بیاموختشان زند و بنهاد دین
نهاد اندر آن مرز آتشکده بزرگی به نوروز و جشن سده
و دیرتر هرمز با آگاهی از پیروزی بهرام چوبینه بر خاقان، عطایا و هدایای خود را سه یک، برای نوروز و جشن سده وقف همان آتشکده می کند
بیاورد زان پس صد و سی هزار ز گنجی که بود از پدر یادگار
سه یک زان نخستین بدرویش داد پرستندگان را درم بیش داد
سه یک دیگر از بهر آتشکده همان بهر نوروز و جشن سده
فرستاد تا هیربد را دهند که در پیش آتشکده برنهند
خسرو پرویز نیز پس از آنکه ایوان مداین را ساخت، آن جایگاهی می شود که به مردم در نوروز بار می دهد:
چوشد هفت سال آمد ایوان بجای پسندیدهٔ خسرو پاک رای
مر او را بسی آب داد و زمین درم داد و دینار و کرد آفرین
همیکرد هرکس به ایوان نگاه به نوروز رفتی بدان جایگاه
کس اندر جهان زخم چونین ندید نه ازکاردانان پیشین شنید
یکی حلقه زرین بدی ریخته ازان چرخ کار اندر آویخته
فروهشته زو سرخ زنجیر زر به هر مهرهٔی در نشانده گهر
چو رفتی شهنشاه بر تخت عاج بیاویختندی ز زنجیر تاج
به نوروز چون برنشستی به تخت به نزدیک او موبد نیک بخت
و برای آنکه بهره ای از نوروز نصیب مردم درویش شود، به آنان درم می بخشید:
هرآنکس که درویش بودی به شهر که او را نبودی ز نوروز بهر
به درگاه ایوانش بنشاندند درم های گنجی بر افشاندند
او در نامه ای به مرزبانان توس، بر ارزشمندی دو جشن نوروز و مهرگان تاکید می کند:
دگر پیکرش افسر و چهر ما زمین بارور گشته از مهر ما
به نوروز و مهر آن هم آراسته دو جشن بزرگست و با خواسته
دوران خسرو پرویز، که در واقع اضمحلال و از میان رفتن ساسانیان آغاز می شود، از زبان بهرام چوبینه، که سرنوشتی همچون فرخ زاد دارد و شاید بزرگترین گناه وی نداشتن فرّ شاهی است و اینکه عصیان در سرنوشت او نبشته شده، می خوانیم:
به ایران برآن رای بد ساوه شاه که نه تخت ماند نه مهر وکلاه
کند با زمین راست آتشکده نه نوروز ماند نه جشن سده
همه بنده بودند ایرانیان برین بوم تا من ببستم میان
تو خودکامه را گر ندانی شمار برو چارصد بار بشمر هزار
لیکن تو گویی پایان داستان، پیش بینی درست بهرام چوبینه است، مردن آتش در آتشگاه و تیرگی نوروز و جشن سده که در دیدگاه فردوسی، روشن ترین نمود و هویت تامّ فرهنگی ایرانی زمین است:
چنان دید کز تازیان صد هزار هیونان مست و گسسته مهار
گذر یافتندی به اروند رود نماندی برین بوم بر تار و پود
به ایران و بابل نه کشت و درود به چرخ زحل برشدی تیره دود
هم آتش بمردی به آتشکده شدی تیره نوروز و جشن سده
از ایوان شاه جهان کنگره فتادی به میدان او یکسره
این بار فرخ زاد جای آن سردار بزرگ را می گیرد و آه و فسوس حکیم طوس پایان داستان است:
از ایران وز ترک وز تازیان نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود سخن ها به کردار بازی بود
همه گنج ها زیر دامن نهند بمیرند و کوشش به دشمن دهند
بود دانشومند و زاهد به نام بکوشد ازین تا که آید به کام
چنان فاش گردد غم و رنج و شور که شادی به هنگام بهرام گور
نه جشن ونه رامش نه کوشش نه کام همه چارهٔ ورزش و ساز دام
پدر با پسر کین سیم آورد خورش کشک و پوشش گلیم آورد
زیان کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آرند پیش
نباشد بهار و زمستان پدید نیارند هنگام رامش نبید
چو بسیار ازین داستان بگذرد کسی سوی آزادگی ننگرد
بریزند خون ازپی خواسته شود روزگار مهان کاسته
دل من پر از خون شد و روی زرد دهن خشک و لبها شده لاژورد
که تامن شدم پهلوان از میان چنین تیره شد بخت ساسانیان
چنین بیوفا گشت گردان سپهر دژم گشت و ز ما ببرید مهر
و دریغ که استیلای ترکان غزنوی و تازیان برگشته از شیوه ی پیامبر گرامی اسلام (ص) اجازه نمی دهد تا حکیم بزرگ توس باور کند که دیری نمی گذارد، تا دوباره آزادگی و سرفرازی دوباره ایرانیان و ماندگاری نوروز و رخت بربستن اسلام اموی و فاقد صبغه عربی و رنگ و بوی آزادگی واقعی و فخامت منطبق بر روح ایرانی را پیش بینی کند.