متون کهن فارسی، میراث یادگار و گنجینه ارزشمند روزگار گذشته است، به‌گونه‌ای که دریایی از حکمت, فرهنگ و دانش را در برابر بازماندگان قرار می‌دهد.

 نکته‌های نهفته در قلب حکایت‌ها تشنه‌جانی جست‌وجوگران، «صراط مستقیم» ر با نوشیدن جرعه‌ای از این جام فرو می‌نشاند و آنان را بر نوشیدن جامی دیگر مشتاق‌تر می‌سازد. گذشت روزگاران از جادوی نهفته در واژه‌ها و مفاهیم عالی آن نکاسته و اثری بر جلوه انوار آفتاب‌وار جملات آن نگذاشته است و چه بسا همچون گوهری در صدف به ارج و قدر آن افزوده شده است.

اینک این ما اصحاب رسانه و دریایی بی‌کران از فرهنگ و اندیشه در برابرمان! کدام تار و پود در طرح حکایتی بر جای مانده از قلم حکایت‌گری است که می‌تواند در قالب رسانه‌ای نو، مانند تلویزیون و با بیانی مخصوص این زمان و مکان در جامه‌ای دیگر, روایتی نو بیاید؟

الف) حکایات فارسی میراث‌داران قصه‌های شفاهی

داستان‌پردازی ایرانی دارای پیشینه‌ای طولانی است؛ آن‌قدر طولانی و آن‌قدر هنرمندانه و ظریف که داستان‌پردازی را هنری ویژه ایرانیان دانسته‌اند. ریشه‌های آن را می‌توان از پیش از اسلام در میان نقل قصه‌گویان و راویان گمنام کوچه و بازار, دستانگزاران،[2] جست‌وجو کرد که در گذرها، شنوندگان خویش را یافته و دل‌های آنان را برای دمی، ‌با روایت پرکشش خود مشغول می‌داشتند.

این روایات شفاهی کهن در دوره پرشکوه اسلامی‌، اندک اندک تن‌نوشته کاغذ شد؛ به‌گونه‌ای که طبقه‌ای در اجتماع شکل گرفت که به آن دفترنویسان می‌گفتند. از دوره ساسانیان نیز داستان‌های منثوری به جای مانده است و پس از اسلام نمونه‌های منثور کم نیست, اما در نگاهی گذرا می‌توان گفت که داستان‌پردازی بعد از اسلام را در ایران، شاعران به پیش برده‌اند؛ چون معتقد بودند که شنیدن داستان با وزن و قافیه حلاوتی دیگر دارد، اعتقادی که بسیار بجاست آن را به عادت مردمان در شنیدن داستان از زبان قصه‌گویان نسبت دهیم که با شیوه‌هایی موزون به شرح روایت خود می‌پرداختند. این داستان‌ها و حکایت‌ها که با ذوق سرایندگان مختلف خود هر بار شرحی نو می‌یافتند، نشان‌دهنده ریشه‌های مشترک و شفاهی قصه‌هاست، چنان‌که امروز از خسرو و شیرین یا لیلی و مجنون یا یوسف و زلیخا آثاری چندگانه از چند شاعر مختلف در دست است.

در قرن ششم، «مناقب‌خوانان» با ذکر مناقب آل رسول(ص) و شرح دلاوری‌ها, جنگ‌ها و رنج‌های آن خاندان گرامی، زمینه‌ساز خلق آثاری مانند «روضة الشهدا» در عهد صفویه شدند. همتایان آنان در همین دوران دست به قلم بردند و کتاب‌هایی داستان‌گونه با مضامین مختلف و به نثر نوشتند. طوطی نامه, ابومسلم نامه و قصه مریم شاه دخت شاه پرتگال محصول اوج توان نویسندگان ایرانی در این دوران است.

به نثر و نظم درآوردن داستان‌های شفاهی، بیش از هر چیز بیان‌گر هنر قصه‌پردازی و داستان‌نویسی در میان مردم ایران است؛ سنتی که هم‌گام با طول عمر بشر هزاران سال از تولد آن می‌گذرد و امروزه با وسایل جدید ارتباطی در رخت و شکلی نو به نمایش درآمده است و به حیات خود ادامه می‌دهد.[3]

ب) حکایت و انواع آن

حکایت به معنای داستان, قصه و سرگذشت، در ادبیات کلاسیک فارسی, داستانی غالباً کوتاه است که در خلال ماجرایی که بیان می‌کند، نویسنده یا شاعر به بیان نکته‌ای می‌پردازد.[4]

این نکات که غالباً آموزه‌ای اخلاقی و باریکه‌ای فلسفی یا عرفانی زیبایی دربردارند، گاه بر ویژگی‌های داستانی حکایت غلبه کرده و بی‌آنکه پایانی بر سرنوشت شخصیت‌های داستان در نظر گرفته شود, ذکر این نکته‌ها به فراز داستان مبدل شده و به انتقال مضمون بسنده می‌شود.

حکایت‌ها معمولاً به شکل اپیزودیک ـ قطعه‌وار ـ در متن داستانی بلند یا به شکل مستقل آمده‌اند. در مثنوی (قرن هفتم) هر داستانی کلی چند حکایت جزئی را دربرمی‌گیرد و در جوامع الحکایات عوفی (قرن هفتم) یا گلستان سعدی (قرن هفتم) با مجموعه‌ای از حکایت‌ه روبه‌رو هستیم که ذیل عنوانی کلی قرار گرفته و هر کدام استقلال خود را حفظ کرده‌اند.

در هر صورت، همه حکایت‌ها در بیان نکته‌ای حکمت‌آموز یا تفهیم و تقریر مفهومی‌خاص و نتیجه‌ای اخلاقی مشترک هستند که نویسنده با زبانی ساده و با کمک تعریف ماجرایی ساده به آن دست می‌یابد، مانند این حکایت سعدی:

«هندویی نفط‌اندازی همی ‌آموخت. حکیمی‌گفت: تو را که خانه نیین[5] است, بازی نه این است.

تا ندانی که سخن عین صواب است مگوی


و آنچه دانی که نه نیکوش جواب است مگوی[6]

در مجموع، حکایت‌های فارسی را می‌توان به دو نوع کلی: تعلیمی ‌و مطایبه‌آمیز تقسیم کرد. در حکایت‌های تعلیمی‌ و آموزنده، ماجرای مطرح شده معمولاً با پند و حکمتی اخلاقی یا نکته‌ای عرفانی تناسب دارد و به عبارت دیگر, نویسنده‌ یا گوینده، حکمت و نکته تعلیمی ‌مورد نظر خود را ـ آن‌چنان‌که گفتیم ـ در کسوت ماجرایی ارائه می‌کند.[7]

در حکایت‌های مطایبه‌آمیز، ماجرایی روایت می‌شود که چیزی یا نکته‌ای خنده‌انگیز را دربردارد و موجب خنده مخاطب می‌شود. به عبارت ساده‌تر, حکایت مطایبه‌آمیز، حکایتی خنده‌دار است. از این نظر، حکایت‌های طنز شباهتی بسیار به لطیفه می‌یابند و در واقع می‌توان این دسته از حکایت‌ها را لطیفه‌های روایت‌گونه دانست،[8] مانند حکایت زیر از عبید زاکانی:

«مردی جامه‌ای بدزدید و به بازار برد تا بفروشد. جامه را از او بِرُبودند. پرسیدند که به چندش بفروختی؟ گفت به اصل مایه».[9]

روشن است که حکایت‌های مطایبه‌آمیز فقط برای مزاح و سرگرمی‌نیست، بلکه گاهی در آن نکته‌ای تعلیمی ظرایف ‌و باریکه‌های اخلاقی، به تأثیرگذارترین شکل و شیوه بیان می‌شوند. از این دست است نمونه طنزهای مولوی در مثنوی.

حکایت‌های تمثیلی، بخش دیگری از حکایت‌های فارسی را تشکیل می‌دهند که با زبانی خاص و محتوایی متفاوت رو به سویی دیگر و جانبی فراتر دارند و به نظر می‌رسد از حیث طبقه‌بندی جزو ادبیات تعلیمی‌اند و با هدف تعلیم آداب سلوک و عرفان پی‌ریزی شده باشند.

ج) مضمون و موضوع‌ها در حکایت‌های فارسی

مفاهیم و مضمون‌حکایت‌های فارسی، بسیار وسیع و متفاوتند؛ مضمون‌های دینی و اسلامی‌ ـ که سابقه اقتباس آنان در ادبیات فارسی, سابقه‌ای به درازای تاریخ ادبیات ایران پس از اسلام دارد ـ مضمون‌های اخلاقی, تربیتی، تعلیمی‌ و نیز مضمون‌های طنزآمیز یا عاشقانه که هر کدام از آنان با جوهر خامه ذهنی آفرینشگر و در قامت اثری دل‌انگیز متولد شده و شکل یافته‌اند.

موضوع‌حکایت‌ها نیز همچون مضمون‌ها، متنوع و متعددند. موضوع حکایت ممکن است درباره شخصیتی تاریخی (مثل حکایت‌های اسرار التوحید, مناقب العارفین یا تذکرة الاولیاء) و یا زندگی بزرگان دین و عرفان یا درباره توده مردم (حکایت‌های گلستان یا مقامات حمیدی) یا اینکه داستانی با شخصیت‌های غیر انسان باشد که در اصطلاح «فابل» گفته می‌شود (مانند حکایت طوطی و بازرگان مثنوی معنوی مولوی یا برخی حکایت‌های بهارستان جامی).[10]

د) روایت در حکایت فارسی

عنصر روایت, بُن‌مایه و اساس هر اثر داستانی خوانده می‌شود. از روایت تعریف‌های مختلف برجاست. در ساده‌ترین و عام‌ترین بیان، شاید بتوان روایت را متنی دانست که قصه‌ای را بیان می‌کند و قصه‌گویی دارد. برای مثال، اسکولزوکلاگ, در کتاب ماهیت روایت, روایت را این‌گونه تعریف می‌کند: «کلیه متون ادبی را که دارای دو خصوصیت وجود قصه و حضور قصه‌گو است، می‌توان یک متن روایی دانست».[11]

حکایت‌های داستانی فارسی از دو عنصر روایت و نکته تعلیمی ‌تشکیل شده‌اند. در مقایسه با اشکال امروز ساختار‌های روایی، داستان را به داستان کوتاه و داستان‌های بلندتر را به رمان و داستان بلند شبیه می‌دانند. در هر حال، می‌توان گفت وجود عنصر روایت در ساختار هر اثر داستانی، به قصه آن امکان می‌دهد تا در قالب‌های مختلف داستانی و نمایشی درآید و از زبان راویان متعدد روایت شود.

روایت, توالی سلسله‌ای از حوادث است، اما نباید تصور کرد که فقط اگر سلسله‌ای از رویدادها کنار هم زنجیر شوند تشکیل روایت می‌دهند، بلکه از شرایط عمده این توالی، به هم مربوط بودن حوادث است و اینکه به شکل اتفاقی با هم تلاقی پیدا نکرده باشند. به عبارت دیگر، روایت، توالی منظم حوادثی است که دارای ارتباط استنتاجی باشند و یکی از دیگری منتج شود.[12]

این تعریف، دقیقاً همان تعریفی است که در اصطلاح‌نامه‌های ادبی, در شناخت داستان و در تعریف طرح یا پلات کلی اثر مطرح می‌شود. بیشتر مفسران, حکایت‌های فارسی را دارای طرح ضعیف داستانی می‌دانند. با وجود این، درک والای نویسندگان و سرایندگان آثار مذکور از عنصر روایت و قصه‌گویی و کاربرد آن در انتقال مفاهیم، سبب شده است تا تقریباً حکایت‌های تعلیمی ‌و طنز و تمثیلی فارسی از عنصر روایت و قصه‌گویی و نیز قصه‌گو بهره‌مند باشند و همچنان‌که بر تأثیر پیام خویش می‌افزایند, زمینه خوانشی خلّاق را برای مخاطبان خود فراهم آورند، چنان‌که در گلستان، بارها به حکایت‌هایی برمی‌خوریم که نه تنها شرح ماجرایی را تمام و کمال در بردارند، بلکه نویسنده, خود در مقام اول شخص حاضر شده است:

«اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان بصره که حکایت همی‌کرد که وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد چیزی با من نمانده و دل بر هلاک نهاده، که ناگاه کیسه‌ای یافتم پر مروارید. هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریان ا‌ست؛ با آن تلخی و نومیدی، که معلوم کردم مروارید است.

در بیابان خشک و ریگ روان

 تشنه را در دهان چه دُرّ چه صدف

مرد بی‌توشه کاوفتاد از پای

 برکمربند او چه زر چه خزف[13]


هـ) عناصر داستان

همان‌گونه که اشاره شد، حکایت‌های فارسی، بازمانده قصه‌های شفاهی‌اند و قصه‌ها از لحاظ ساختمان داستانی تفاوت‌هایی با انواع امروزی‌تر همتایان خود ـ داستان به معنی متداول ـ دارند. بازخوانی و بازنگری در حکایت‌ها و ساختار آنان, می‌تواند یافتن وجوه اشتراک عناصر و اجزای تشکیل‌دهنده انواع ادبی مذکور با یکدیگر باشد. به همین منظور، در بررسی ساختمان یک داستان می‌توان به وجود اجزای پیوسته‌ای پی ‌برد که از مجموع آنان، داستان پدید می‌آید.

داستان را «نقل وقایع به ترتیب توالی زمان»[14] دانسته‌اند. عناصر تشکیل‌دهنده یک داستان، عبارتند از: پیرنگ یا پلات, کشمکش, تضاد, شخصیت, درون‌مایه, مضمون, موضوع, بحران, نقطه اوج, تعلیق و گره‌گشایی, زاویه دید, صحنه و صحنه‌پردازی, توصیفات, لحن و فضا.

وجود هر کدام از این عناصر در داستان، ضروری و ضعف و قوت هر کدام در پرداخت, باعث جهت‌بخشی و شکل‌دهی داستان به سمت و سویی و نیز ضعف و قوت اثر خواهد بود.

داستان‌ها در زمینه‌های موضوعی متفاوت خلق می‌شوند و به بیان مضمون‌های مورد نظر نویسندگان خود می‌پردازند. پیرنگ به نویسنده کمک می‌کند تا شخصیت‌های داستانی خود را در کشاکش حوادث قرار دهد و از آنها وجودی حقیقی معرفی کند که در تضاد با خود یا اطرافشان، وقایع را شکل می‌دهند و داستان را پیش می‌برند. این شخصیت‌ها در نهایت با سرنوشتی که به آن دچار می‌شوند یا گذشت معجزه‌وار از حوادث, برشی از زندگی را به نمایش می‌آورند و مخاطبان را با بخش دیگری از وجودشان روبه‌رو می‌سازند.

میزان این رویارویی با حقیقت که نتیجه درک والای مفاهیم اخلاقی و فلسفی‌ِ مطرح شده در داستان است, می‌تواند نمایانگر درجه توفیق این آثار و میزانی برای سنجیدن قدر و ارزش ادبی آنان در مقایسه با آثار سخیف داستانی و معرفی از نوع متعالی ادبیات باشد.

در ادامه، به شرح بعضی از اصطلاحات مهم‌تر می‌پردازیم:

پیرنگ: پیرنگ، از عناصر داستان و نمایش‌نامه است و مجموعه سازمان‌یافته و منسجمی‌ از وقایع و رویدادهاست که با رابطه علت و معلولی به هم پیوند خورده است. پیرنگ، قاعده مهمی ‌است که نویسنده با توجه به آن, رشته رویدادها را از آشفتگی بیرون می‌آورد و به آن وحدت هنری می‌بخشد. همان‌گونه که پیش از این گفتیم، قصه‌ها غالباً فاقد پیرنگ استوار و بی‌نقصند و گاهی نقش پیرنگ در آنها به حداقل می‌رسد. حوادث مختلف، پی‌درپی محور قصه قرار می‌گیرند، بی‌آنکه این حوادث و وقایع نظم معقول و پذیرفته‌ای داشته باشند.

شخصیت: در هر اثر, رشته حوادث را شخصیت‌ها به وجود می‌آورند و از این نظر پیرنگ با شخصیت، آمیختگی و امتزاج نزدیکی دارد و بر یکدیگر تأثیر متقابل دارند. ممکن است در بعضی از آثار قدیمی ‌و قصه‌گونه, بر اساس مداخله تقدیر الهی و یا بر اساس سرنوشت، رویدادها تعیین شود و نقش شخصیت در آنها ناچیز باشد, اما آنچه روی می‌دهد، بیشتر در نتیجه وجود شخصیت است. در هر داستان، «شخصیت اصلی» وجود دارد و شخصیت‌های دیگر که در برابر او قرار می‌گیرند، «شخصیت‌های مخالف» نامیده می‌شوند و از مقابله این شخصیت‌ها با یکدیگر «کشمکش» به وجود می‌آید.

کشمکش: پیرنگ همیشه با «کشمکش» یا تضاد سروکار دارد؛ یعنی از برخورد «عمل» شخصیت یا شخصیت‌های اصلی داستان با «عمل» شخصیت‌های مخالف و مقابل, «کشمکش» داستان آفریده می‌شود. کشمکش یا تضاد، مقابله دو نیرو یا شخصیت است که بنیاد حوادث را پی ‌می‌افکند. کشمکش می‌تواند بین شخصیت‌های پیش برنده و بازدارنده باشد یا می‌تواند واکنش شخصیت، علیه محیط یا سرنوشت خود باشد.

گره‌افکنی: وضع و موقعیت دشواری است که گاه به طور ناگهانی ظاهر می‌شود و برنامه‌ها, راه و روش‌ها و نگرش‌هایی را که وجود دارد, تغییر می‌دهد. در داستان، گره‌افکنی شامل ویژگی‌های شخصیت‌ها و جزئیات وضع و موقعیت‌هایی است که خط اصلی پیرنگ را دگرگون می‌کند. همچنین شخصیت اصلی را در برابر نیروهای دیگر قرار می‌دهد و عامل کشمکش را به وجود می‌آورد.

تعلیق: کیفیتی است که نویسنده برای وقایعی که در شُرُف شکل‌گیری است, در داستان خود می‌آفریند و خواننده را مشتاق و کنجکاو به ادامه دادن داستان می‌کند و هیجان و التهاب او را بر می‌انگیزد.

بحران: لحظه‌ای است که نیروهای متقابل برای آخرین بار با هم تلاقی می‌کنند و عمل داستانی را به نقطه اوج یا بزنگاه می‌کشانند و موجب دگرگونی زندگی شخصیت یا شخصیت‌های داستان می‌شوند و تغییری قطعی در خط اصلی داستان به وجود می‌آورند.

نقطه اوج یا بزنگاه: نقطه‌ای است در داستان کوتاه, رمان, نمایش‌نامه و داستان منظوم که در آن، بحران به نهایت خود برسد و به گره‌گشایی داستان بینجامد. نقطه اوج داستان, نتیجه منطقی حوادث پیشین است که ممکن است از نظر خواننده پنهان بماند, اما وقتی به نتیجه نهایی آن می‌رسد، خواننده آن را می‌پذیرد.

گره‌گشایی: پی‌آمد وضع و موقعیت پیچیده یا نتیجه نهایی رشته حوادث است و نتیجه گشودن راز‌ها و معماها و بر طرف شدن سوء‌تفاهم‌ها. در گره‌گشایی, سرنوشت شخصیت یا شخصیت‌های داستان تعیین می‌شود و آنها به موقعیت خود، آگاهی پیدا می‌کنند, خواه این موقعیت به نفع آنها باشد یا به ضررشان. در بیشتر حکایت‌های کهن، گره‌گشایی عنصر گم‌شده‌ای ا‌ست که فدای ارائه نکته اخلاقی و تعلیمی ‌موردنظر نویسنده یا سراینده داستان می‌شود.[15]

در ادامه این گفتار، با انتخاب حکایتی از میان متون کهن، به بیان و بررسی ظرفیت‌های نمایشی و قابلیت‌های نمایشی آن می‌پردازیم که خود، مقدمه‌ای خواهد بود در بحث چگونگی اقتباس از آثار کهن و بیان ویژگی‌های آن.

و) بازخوانی متن

یکی از حکایت‌های کهن که به لحاظ طرح داستانی انسجامی بسیار بالا دارد, حکایت «داستان سه انباز راهزن با یکدیگر», از مجموعه حکایت‌های مرزبان‌نامه اثر سعدالدین وراوینی، در قرن ششم است. در این حکایت که بارها بازنویسی و اقتباس شده است, سه شخصیت مجرم و طماع داستان با عملکرد خود بر زشتی و بدی حرص و آز و عقوبت الهی صحه می‌گذارند و عاقبتی دردناک را برای خود رقم می‌زنند. انتخاب این حکایت از آن روی است که با توجه به خاطره نمایشی آن, خواندن متن مرجع و چگونگی اقتباس و مهارت اقتباس‌گر را در برگردان تصویری حکایت ذیل بیان دارد.

داستان سه انباز راهزن با یکدیگر

«دانای مهربان بگفت: شنیدم که وقتی سه مرد صعلوک[16] راهزن با یکدیگر شریک شدند و سال‌ها بر مدارج راه‌های مسلمانان کمین بی‌رحمتی گشودندی و چون نوایب روزگار دمار از کاروان جان خلایق برمی‌آوردند، در پیرامن شهری به اطلال[17] خرابه‌ای رسیدند که قرابه[18] پیروزه رنگش به دور جور روزگار خراب کرده بود و در و دیوارش چون مستان طافح[19] سر بر پای یکدیگر نهاده و افتاده . نیک بگردیدند, زیر سنگی صندوقچه زر یافتند. به غایت خرم و خوش‌دل شدند. یکی را به اتفاق تعیین کردند که در این شهر باید رفتن که طعامی ‌آوردن تا به کار بریم. بیچاره در رفتن مبادرت نمود و برفت و طعام خرید و حرص مردارخوار مردم‌کش، او را بر آن داشت که چیزی از سموم قاتل در آن طعام آمیخت؛ بر اندیشه آنکه هر دو بخورند و هلاک شوند و مال یافته بر او ماند؛ و داعیه رغبت مال آن هر دو را باعث آمد بر آنکه چون بازآید، زحمت وجود او از میان بردارند و آنچ یافتند هر دو قسمت کنند. مرد باز آمد و طعام آورد. ایشان هر دو برجستند و اول حلق او بفشرند و هلاکش کردند, پس بر سر طعام نشستند, خوردند و بر جای مردند. و زبان حال می‌گفت: هی الدنیا فاحذروها.

از کس دیت مخواه که خون‌ریز خود تویی

کالا برون مجوی که دزد اندرون تو است».[20]

ز) ویژگی‌های روایی و ظرفیت‌های نمایشی حکایت فوق

در سطرهای پیشین تلاش کردیم با ارائه تعریفی از داستان و اجزای تشکیل‌دهنده آن, زمینه‌های بحث و بررسی جنبه‌های تصویری و قابلیت‌های برگردان‌های نمایشی یکی از حکایت‌های متون کهن را فراهم آوریم. از ویژگی‌های هر داستان، داشتن آغاز, میانه و پایان است. اجزای هر داستان را پیرنگ، کشمکش, تضاد, شخصیت, درون‌مایه, مضمون, موضوع, و بحران, نقطه اوج, تعلیق و گره‌گشایی دانسته‌اند. میزان تطابق وجود هر یک از این عناصر در یک حکایت, مبنایی است که می‌توان با کمک آن به ارزیابی و سنجش توفیق‌آمیز بودن برگردان تصویری و اقتباس از آن پرداخت.

هر قدر یک حکایت از پیرنگ قوی‌تر, شخصیت‌هایی زنده‌تر و موقعیت‌هایی باورپذیرتر برخوردار باشد, بدون تردید اقتباس از آن موفقیت‌آمیزتر خواهد بود.

پیرنگ در حکایت «داستان سه انباز راهزن با یکدیگر»: طرح داستانی و روایی این حکایت به پیروی از همتایان خود و ساختار ساده حکایت‌ها، در ابتدا ساده به نظر می‌رسد, اما روابط علت و معلولی و وقوع حوادث بر حسب منطق و پیام اخلاقی آن، ساختار روایت را غنا بخشیده است و به خوبی زمینه‌ساز تبلور دیگر عناصر اصلی داستان، مانند تعلیق و بحران و گره‌افکنی در زمینه اخلاقی مورد نظر شده است. فضاسازی و توصیف‌های نویسنده از مکان وقوع داستان، در عین سادگی و ایجاز, رسا و گویاست و این امتیازی است که بعد از خواندن حکایت، می‌تواند به حکایت و نویسنده آن تعلق گیرد.

شخصیت‌ها: شخصیت‌ها، سه دزد, مجرم و ضداجتماع هستند. در این حکایت نه با شخصیت به معنای کلی آن، بلکه با تیپ روبه‌رو هستیم. این سه شخصیت می‌توانند نمایندگان شاخص این گروه در اجتماع باشند. عمل این سه در طول داستان و نقشه تبهکارانه‌شان در قبال یکدیگر، نتیجه امیال پست و زیاده‌خواهی آنان است. پس هرکدام قربانی نقشه خود شده و بر عدالت الهی و نابودی شر، صحّه می‌گذارند.

کشمکش: کشمکش شخصیت‌ها بر سر به دست آوردن مالی که (در خرابه‌ای که گویا بدانجا گریخته‌اند)، یافته‌اند موقعیتی ویژه پدید می‌آورد تا هر کدام چهره واقعی و طمّاع خود را نشان دهد و آن‌چنان که قصد حکایت است، عاقبت چیره شدن پلیدی و شر بر وجود آدمی را ‌به نمایش گذارند.

به همین روال، می‌توان نقاط تعلیق, بحران, نقطه اوج و گره‌گشایی را در این حکایت بررسی کرد. رفتن یکی از مردان به شهر و نقشه دو نفر دیگر در غیاب وی، برای قتل او به خوبی تعلیق و بحران را می‌آفریند و نقطه اوج داستان هنگامی‌است که هر سه نفر قربانی نقشه یکدیگر می‌شوند. گره‌گشایی نیز هم‌زمان با نقطه اوج روی می‌دهد و عبارت شعر پایانی, مانند حکایت‌های تمثیلی و تعلیمی، ‌به بیان نکته موردنظر نویسنده و دیدگاه او درباره به حکایت می‌پردازد.

«از کس دیت مخواه که خون‌ریز خود تویی

کالا برون مجوی که دزد اندرون تو است»

 ی) چالش‌های اقتباس از حکایت‌های فارسی

در حکایت‌های کهن فارسی، غلبه مضمون بر موضوع موجب شده است تا همان‌قدر که بر غنای مفهومی‌آن افزوده می‌شود، از ارزش‌های روایی داستان کاسته شود. با وجود این، برداشت‌های متعدد و اقتباس‌های فراوانی که تاکنون از بخشی از این آثار انجام یافته است، نشان می‌دهد که این نقص به عنوان مانعی پیش روی اقتباس‌کننده نبوده است و چه بسا چالش با متن, گاه از اقتباس‌گر, یک راوی مؤلف ساخته که از دیدگاهی شخصی متن را روایت کرده است.

نمونه این اتفاق را می‌توان در آثاری که فقط با بهره‌گیری از مضمون‌های کهن و اقتباس از قصه, زبانی مدرن را گزیده‌اند و به روایت داستان با ساختاری نو پرداخته‌اند مشاهده کرد. تلاش‌های پیتر بروک برای به نمایش درآوردن منطق‌الطیر و نوع روایت وی از این حکایت باعث شد تا شاهد اجرایی مدرن از این متن باشیم که می‌کوشد ضمن وفاداری به متن و چارچوب‌های روایی حکایت, غنایی مفهومی‌آن را نیز به نمایش در آورد. این تلاش‌های انجام شده نوید آن را می‌دهد که بتوان با کسب دانش از متون کهن و استفاده از روش‌های علمی اقتباس و بهره‌گیری از ذوق هنر، به خلق آثاری بدیع دست زد.